«رضا دایی» محمدرضاملکی

« قروه کردستان »

«رضا دایی یَادَ خیر السون»

« محمد رضا ملکی  » فرزند علی محمد  و جانانه ، نواده ملک محمد ، متولد 1323  وفات 1380

 

شاید خاستگاه ، طایفه ، خاندان ، خانواده و فرزندان ، جایگاه و چگونگی زیست ، حتی شغل و پیشه اش چه بوده و....، دانستن خیلی از این دست اطلاعات و بیوگرافی شخصی وی چندان مهم بنظر نرسد، و یا در حال حاضر مرتبط با موضوع بحث ما نباشد.

با اینکه ظاهراً چند صباحی بیش نیست که پدرم مرحوم «محمد رضا ملکی» از میان ما رخت بربسته و برحمت حق پیوسته، ولی نمی توان از بسیاری از فضایل ، ویژگی های اخلاقی و خصلت های نیکو و ارزشمندش نظیر ، داشتن همتی بلند و ضمیری پاک، عزت نفس ، و تدبیر و تواضع، احسان و بخشندگی که از معیار های والا و از سجایای ارزشمند انسانیست که خود ناشی از مناعت طبع ، بزرگی و تعالی روحی و معنوی وی بود چشم پوش کرد، شیوه مردم داری و با مردم بودن ، حُسن خُلق و خوش مشربی و اجتماعی بودنش اصل و قاعده ای شخصی و روشی منحصر بفرد و اختصاصی مربوط به خودش بود.

برای هر انسانی ،خوشگذرانی و خوش بودن در ظرف و چارچوب تعریف شده ی خودش فقط می گنجد و برای پدرم زیباتر و لذت بخشتر از حضور در جمع با صفای دوستان و اقوامش چیزی فراتر و ارزشمند تر نبود، در تقسیم شادیها و خوبیها هیچ وقت بُخل نمی ورزید، با اینکه دایی نَسَبی خواهر زاده هایش بود و بنام « رضا دایی» شهره بود، لیکن گویی دایی و محبوب جمع کثیری از قروه ایها بود.

«رضا دایی» تصویری واقعی و کلاسیک از بزرگ قوم و طایفه و رهبری سرشار از کاریزما ،بسیار سرزنده و توانمند که با انرژی فوق العاده اش و استفاده از اسلوب های کلامی ، گفتار و رویکردهای عملگرا و صفات و ویژگیهای شخصیتی درون فردیش میتوانست اکثر افراد را با هر سن و سال و تفکری به پیروی از عقاید و برنامه های جمعی و بخردانه اش ترغیب و تشویق و هدایت نماید ، به زیبای قابلیت و توان همدلی و درک تجربه های درونی دیگران وسهیم شدن درآنرا داشت، این توانمندی و پتانسیل چشمگیرش درخُلق نیکو و خوش مشربی و تاثیرگذاری مثبت کلامش ، که همواره شنیده ایم سخن نیکو بنوعی به سَحر تشبیه شده که در جان و اعماق وجود هرکسی تاثیر گذارست بدرستی نمایان بود و این در حالیست که بسیاری از افراد علیرغم کسب مناصب و طی درجات علمی از برقراری ارتباطات عادی اجتماعی عاجز و ناتوان بوده و هستند.

می توان گفت: هرچه دایره مردمی بودنش در سالهای پایانی عمرش بیشتر جلوه گرتر می شد، گویی مهارتهای ارتباطیش با مردم و حس برانگیختن افراد نیز تقویت و نمایانتر می شد و سبب هرچه اجتماعی تر شدن و حرکتش در یک چرخه بسیار تاثیر گذار مثبت مابین اقوام و دوستانش بیشتر عیان می شد.

همه ما آموخته ایم که دستورات اخلاقی به دو گروه محاسن و مکارم تقسیم بندی گردیده اند، آندسته از دستورات اخلاقی که مربوط به روابط اجتماعی و جلب منافع مادی و « چگونگی معاشرت با دیگران » است و موجبات بهبود زندگی آنان می شود در گروه محاسن اخلاقی قرار میگیرد وبه نظرم فطری و در قلیل افرادی همچون « رضا دایی» یافت می شد و چه زیبا تاکید و هدف عالی اولیاء دین و رهبران ادیان نیز همانا آشنایی مردم با اخلاق خوب اجتماعی و برخورداری از مزایای کرامت وانسانیت بوده است.

«رضا دایی ذاکری واقعی با مستمع های حقیقی »

 

با شروع ماه محرم شهر کوچکم قروه سیماومنظر شهری کاملا در سوگ نشسته بخود می گرفت، پرچمهایی سرخ ، سبز وسیاه که به نام سالار شهیدان ویا علمدار کربلا مزین می شد و بیرقهای عزایی که بر سردرب اکثر مغازه ها وخانه ها نصب بود ،کتیبه ها وپارچه نوشته های سیاهی که اشعار زیبا و پر معنی شعرا وخصوصا محتشم برآن نوشته شده بود، شکل عزاداری واقعی مردم قروه وارادات صادقانه آنان را به اهل بیت به درستی نشان می داد،خلاصه صدای سنج ودهل و مرثیه خوانی ، سینه و زنجیر زنی ، نواهای محرم در قروه از هر کوی و برزنی بلند بود و عَلَم هایی که افراشته می شد، سر بر آسمان می سایید تا بر بلندای دل هر عاشق بنشیند وبزرگی علمدارش را نشان دهد.

هرساله مراسم معنوی و با عظمت ماه محرم ، همچون سراسر کشور با شکوه وحساسیت خاصی برگزار میشد، همه ی شهروندان اَعِم از تسنن وتشیع ، زن ومرد، پیر وجوان در تعزیت محرم شرکت می کردند،با توجه به محوریت مسجد یوخاره محله(امام سجاد(ع) فعلی)،هفته ها و روزها قبل محله ، خیابان وکوچه ها برای عبور هیاتها آماده می شد، خصوصاً خیابانهای کارگر و دوازده فروردین فعلی و حسینه ومعابر وکوچه های منتهی به محله قیلر، دسته جات عزا داری با زمزمه و نوحه با نظم وترتیب خاصی در معابر سطح شهر حرکت می کردند، و بر اساس سنت و برنامه ایی از پیش تعیین شده همواره با حرکت از معابر به مساجد وهیاتهای عزاداری در محلات دیگر سر می زدند و مورد تکریم وپذیرایی قرار می گرفتند، با نزدیک شدن به روز عاشورا این مراسم جوش و خروش ،شتاب و اشتیاق بیشتری به خود میگرفت، وشور وشکوه و عظمت برگزاری مراسم هرچه بیشتر نمایان تر می شد.

از ویژگی های زیبای مراسم محرم در قروه قدیم ،علاوه بر سفره ی نذری ده روزه ی خانه ی پدربزرگم علی محمد ملکی(مشتی علممد) که کل مردم شهرو همه هیاتهادعوت بودن، نقل میکنند : دستجات و هیاتها مطابق عرف و سنت آن وقت ها، همهساله با تغییر مسیر از جلو درب خانه پیر فرزانه « علی محمد ملکی» به مقبره امامزادگان شهرمان عبور می کردند، معمولا در شب هفتم محرم در منازل چندین نفر از همشهریانم که صاحب عَلَم بودند ،بامشارکت اهل محل عَلَم تزئین ومی افراشتند، ودر شب هفتم محرم نیزگهواره می آوردند، در روزهای تاسوعا وعاشورای حسینی نیز تعدادی از عزاردان متمول تر گاو وگوسفند قربانی میکردند ودیگران نیز بنا به فراخور توانشان نذر و نذوراتی می دادند.

« محمد رضا ملکی» ذاکری جوان باانگیزه و خوش صدا با ملودیهای خاصی بود که در ایام محرم با جمع کردن هم محله ایها و اقوام ودوستان بامرامش، خصوصاً جوانان و مشتاقان عزای امام حسین (ع) ، شور وحال وصف ناپذیری به هیات می بخشید، نوای دلنشین و سوزناک و ذکرش با جملات روان و شمرده شمرده در نهایت احساس و شور در هیات زنجیر و سینه زنی مسجد محله قیلر (مسجد امام سجاد(ع)فعلی) ماندگار و فراموش نشدنی است، حضور تاثیر گذارش در کنار پیر غلامان انگیزشی بود برای شرکت هرچه گسترده تر جوانان مخلص و تجمع عاشقان و دوستداران و ارادتمندان اهل بیت درهیات بود، تسلط ویژه اش به آداب مداحی و شاخه و قالبهای مختلف آن همچون مناجات ودعا خوانی ، مرثیه و روضه خوانی، ضرب خوانی وسینه زنی که بنوعی با جامع و کامل بودنش در مراحل مداحی ، باعث وسواس و دقت هرچه بیشترش در انتخاب اشعار ومحتوا و مضمون مطالبش بود، این اهتمام وحساسیت خاص به تهیه وتنظیم مطالب مرثیه و نوحه هایش وی را از بیان مطالب کلی ومدح های بی سروته وخرافه ایی ودروغ بر حذر می داشت.

« گنجینه کتابهایش»

هرچند بدلیل شرایط ویژه زمانی و مکانی سکونت و فقر حاکم بر مناطق خاص جغرافیایی کشور در آن زمان، شاید بظاهر فاقد مدارج عالیه آنچنانی بود ولی با تلاش و پشتکاری وصف ناپذیر و مطالعات شبانه روزی در ابعاد مختلف علمی،خصوصاً ادبی و تاریخی به گنجینه ای از اطلاعات و معلومات و روایات تاریخی بدل ، و صاحب نظری خبره محسوب می شد، توصیه های همیشگی اش به دوستان و اقوام مبنی بر انس با کتاب و فراهم نمودن بستر مطالعه و تحقیق و درک بیشتر معارف و فهم افزونتر علوم وآشنایی هرچه بیشتر با پیشرفتها در جامعه و در نهایت نهادینه کردن فرهنگ کتابخوانی وحاکمیت ارزشها و مبانی اصیل، همواره زبانزد و مثال زدنی بود و این در حالی است که متاسفانه سرانه مطالعه در کشورمان ازرتبه و جایگاه خوب و مناسبی برخوردار نیست و فرهنگ مطالعه و کتابخوانی در جامعه ما هنوز جایگاه واقعی ودرخوری را کسب ننموده و سرانه مطالعه خصوصاً مابین جوانان ما شاید به روزی چند دقیقه هم نرسد.

فصاحت کلام "مرحوم محمدرضا ملکی" درانتقال و رساندن مراد به مستمع هایش ،بیان شیوا و آداب و بلاغت سخن گفتنش وشیرینی و پاکیزگی کلامش که نمودی تمام عیار از زبان دل،عشق و محبتش درانتقال زیبا وساده مفاهیم ،خصوصا نقل روایات آموزنده تاریخی با حوصله ای کافی وبا ارائه برهان واستدلالات و گویش احساسی ،هیجان و علاقمندی و انرژی و شور خاصش را نشان میداد و ازطرفی لینت سخنانش همراه با نوعی نرمی و ملایمت و چینش و وضع لغات وظرافت بیانش واقعا وصف ناپذیرو بسیار حایز اهمیت و فراموش نشدنی است،خصوصا نقل نکته برداریهای کتوب تاریخیش.

دکتر سروش در مقاله « از تاریخ بیاموزیم» می گوید: « تاریخ علمیست که بسیار به عالم وابسته است، مهم است که تاریخ را چه کسی روایت می کند، عقاید و افکار ما در تحلیلمان از حوادثی که رخ داده بسیار موثر است».

« محمد رضا ملکی» همچون بسیاری از دوستداران و عاشقان کتاب و کتابخوانی تمایل زیادی به گردآوری و تهیه مجموعه ای نفیس از کتب ارزشمند داشت، هزاران جلد کتاب کمیاب را از شهرهای مختلف با مشقت تهیه ودر کتابخانه شخص اش جمع آوری وبه دقت مطالعه نمود، مجموعه ای زیبا که شامل کتب ادبی ، تاریخی وسیاسی به یادگار باقی گذاشت، کتابخوانی را نه یک تکلیف،بلکه برنامه ی شیرین و دلچسب روزانه و به عبارتی پاسخ به نیازی تعلل ناپذیر و یک وسیله برای آراستن شخصیت تلقی میکرد و عشق به مطالعه مستمر و با برنامه را به عنوان یکی از لوازم و نیاز های لذتبخش زندگی که حتی تعلل کوتاه مدت یک روزه در آن همانند: مثلَ ننوشیدن چایی موجبات احساس کمبود و کسالت آور بودن میدانست، تلاش وصف ناپذیرش در ترویج و توسعه و تبلیغ فرهنگ کتابخوانی و خلق انگیزه واحساس نیاز به کتاب و مطالعه و ایجاد عادت و رفتاری به نام فرهنگ کتابخوانی میان دوستان و اقوام هنوز هم ورد زبان و به عنوان سنتی حسنه مورد تکریم و تحسین همگان است.

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

خودمانیم بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن

طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخی است به خود تهمت هستی بستن

آن که خندید چرا، آنکه نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود

فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود

حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟

«قیصر امین پور»

یادش همیشه گرامی باد.

نگارش : هوشنگ ملکی شهریور 1395



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395برچسب:, | 21:9 | نویسنده : هوشنگ ملکی |